داستان اموزنده بستنی ساده
سایت شخصی 0722 بیاسرمزارمن آروم وآهسته عزیز/طاقت گریه ندارم اشکی برای من نریز درباره وبلاگ ![]() به وبلاگ من خوش آمدید. لطفا نظرخود رافراموش نکنید/باتشکر. مطلب این وبلاگ به روز می باشد. ================== شقایق دلم مثل دل خونه شقایق چشام دریای بارون شقایق مثل مردن میمونه دل بریدن ولی دل بستن آسونه شقایق شقایق دردمن یکی دوتانیست اخه درد من ازبیگانه هانیست کسی خوشکیده خون من رو دستاش که حتی یک نفس ازمن جدانیست شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق شقایق اینجامن خیلی غریبم آخه اینجاکسی عاشق نمیشه عذایش غصش جنس کوه دل ویرون من ازجنس شیشه شقایق آخرین عاشق تو بودی تومردیوپس ازتوعاشقی مرد توروآخرسرابوعشقوحسرت ته گلخونه های بی کسی بود شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق دویدیمو دویدیم به شقایق پرازقصه رسیدیم گره زدسرنوشتامونوتقدیر ولی ماعاقبت ازهم بریدیم شقایق جای تودشت خدابود نه توگلدون نه توی قصه هابود حالاازتوفقط این مونده باقی که سالارتموم عاشقایی شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق ================== تنها یک تنهامیداندکه تنهایی تنهادردیک تنهانیست ================== خدایا درشب فقرم بسوزان ولی محتاج نامردان مگردان ================== ازدست عزیزان چه بگوییم گله ای نیست گرهم حوصله ای هست دگرحوصله ای نیست ================== شایدان روزی بیاید که یادتنهایی کنی من همان تنهاایم ای دوست یادت نره یادم کنی ================== طعنه بر خواری من ای گل بی خوارمزن من به پای تونشستم واین گونه خوارشدم آخرین مطالب
نويسندگان یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 3:25 :: نويسنده : 0722
داستان اموزنده بستنی ساده
در روزگارى كه بستنى با شكلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و
پشت میزى نشست. خدمتكار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسید: بستنى با شكلات چند
است؟ خدمتكار گفت: ۵٠ سنت پسرك پسر كوچك دستش را در جیبش كرد ، تمام پول خردهایش را در
آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟ خدمتكار با توجه به این كه تمام میزها پر شده بود و
عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت : ٣۵ سنت پسر
دوباره سكههایش را شمرد و گفت: براى من یك بستنى بیاورید. خدمتكار یك بستنى آورد و صورتحساب
را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام كرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به
صندوقدار پرداخت كرد و رفت. هنگامى كه خدمتكار براى تمیز كردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه
روى میز در كنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود
منتظر لحظه ای هستم که...
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم
در چشمانت خیره شوم...دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم
سر رو شونه هایت بگذارم....
از عشق تو.....از داشتن تو...اشک شوق ریزم
منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم
وبا تمام وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم
اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم
![]() پسرک عاشق
پسرکی بود عا شق دخترکی
معنایی واقعی عشق
معنایی واقعی عشق
شیوانا با دو تن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند.با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد طبیعی بود بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردنند و وقتی به استراحتگاه می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند. همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از مردان جدا می شد اما ان یکی همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد. یک روز در حین پیاده روی یکی از شاگردان شیوانا از او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند نشان داد و گفت:عشق یعنی برخورد من با زندگی است. تجربه های شیرین زندگی را بر خود حرام نمی کنم.همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد.تازه اگه توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم.به هر صورت وقتی به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نخواهم کرد و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ می کنم. این می شود معنای واقعی عشق. شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت این دوست ما از یک لحاظ حق دارد عشق یعنی کارهایی که محبوب را خوشجال می کند. اما این همه ی عشق نیست.بلکه چیزی مهمتر از ان هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفا دار است و حتی در غیبت او هم خیانت نمی کند. دارد به ان عمل می کند. بیایید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟ مرد دوم که سر به زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انحام دهیم.بلکه معنای ان این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و ازردگی خاطر محبوب می شود دوری جوییم.من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من حتی اگر همسرم هم خبردار نشود می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در ان دنیا و پس از مرگ باشد. باز هم دلم نمی اید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به ان سختگیر هستم. شیوانا سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت:دقیقا این معنایی واقعی عشق است مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه بگذاری و چقدر زحمت می کشی و چه کارهای متنوعی را انچام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنایی واقعی دوست داشتن است
داستان امتحان کردن داماد ها توسط مادر زنزنی سه دختر داشت که هر سه ارذواج کرده بودند. او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ نظر فراموش نشه دوستای گلم هاااااااا
تنهایی
ای کـاش تـنـهــا یـکــــنـفــر...
قلب شکسته
ليوان از دستم افتاد و شكست خودم گفتم:واي. پدرم گفت: قسمت بوده مادرم گفت:حيف شد خواهرم گفت :خيلي قشنگ بود برادرم گفت: كاشكي لنگشو داشتيم ولي چرا وقتي قلب من شكست هيچ كس به فكرش هم نبود
مهربان باش
مهربان باش مهربان باش که در آن پس ِ این پنجره ی سبـــــــتز قشنگ مهربان است کسی با من و تــــــو چه قشنگ است نگاهی که به مهـــر بگشایی به همه به طبیعـت به زمیــن به ستـــاره به قناری قفس به هر آن چیز و هر آن کس که خدا ساخت مهـــــــربان باش مهربان باش چو ابر با کویر دل من با تـن نازک گل با زمخت تن خار مهربان مثل نسیم مثل آیینه و آب مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک می درخشد همه روز از سر مهر زشت و زیبا همه مخلوق خداست به همه مهر بورز از کتاب نجوای غریب (نوشته ی حسین نظریان)
آنکـــــس کــــــه می گفت دوستـــم دارد عـــاشقی نبــود کـــه به شــوق من آمده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم می گـــویــد :...................... دوستت دارم ............................. تـو راحت بـخواب من مـشق گریه هایـم هـنوز مـانده...
به چه مي خندي !؟ خنده داراست.....بخند !!
...مثل آن مسجد بین راهی تنهایم ... هر کس هم که می آید مسافر است می شکند ....هم نمازش را، هم دلم را و می رود
...بهار ... و این همه دلتنگی؟!! ،نه شاید فرشته ای فصلها را به اشتباه ورق زده باشد...
عشق بازی می کنی،
دوستون دارم بچه ها نظر فراموشتون نشه ها...
دل شکسته
صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد اشک هایم را ندیدی چون محو تماشای یاران بودی ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل زشتی دیو خودخواهیت را ببینی باشد که با دیگران چنین نکنی که با من کردی
خداحافظی
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .
خداااااا
به خدا گفت : خدا بیا دنیاتو با هم تقسیم کنیم خداگفت : باشه ... چی میخوای ؟؟؟ شروع کرد به خواستن ... گفت : آسمون مال من ولی ابراش مال تو گفت : ستاره ها مال من ولی ماه و خورشید مال تو ... گفت : دریا مال من ... موج های دریا هم مال تو ... خداگفت : تو بندگی کن ... همش مال خودت ... حتی من !!!
خدا جون
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟ بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری؟ خدا جون میگن تو خوبی مثل مادرا میمونی اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست؟میدونی؟ خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟ من میخوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟ خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته زنده موندن یا مردن من واسه اون فرقی نداره اون میخواد که من نباشم باشه اشکالی نداره خدا جون میخوام بمیرم تا بشم راحته راحت اما عمر اون زیاد شه... حتی واسه ی یه ساعت
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم.......
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
. ..و قاب عکس تو را می اویزم
![]() آهو و الاغ
آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟ آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش. پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد. شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق نزد حاکم رفتند. حاکم پرسید : علت طلاق؟ آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره. حاکم پرسید:دیگه چی؟ آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه. حاکم پرسید:دیگه چی؟ آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله. حاکم پرسید:دیگه چی؟ آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.
حاکم پرسید:دیگه چی؟ آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه. حاکم پرسید:دیگه چی؟ آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه. حاکم پرسید:دیگه چی؟ آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی. حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟ الاغ گفت: آره. حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟ الاغ گفت: واسه اینکه من خرم. حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد. نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید. نتیجه گیری عاشقانه : مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند
به چشمانت :یاد بده هر کسی ارزش دیدن ندارد؛
یاد بده که به چشم به راه بودن عادت نکند .
یاد بده که به در خیره نماند .
یاد بده که برای هر کسی بیخواب نشود.
به زبانت :یاد بده که هر اسمی ارزش جاری شدن ندارد .
یاد بده به هر کسی نگوید دوستت دارم .
به لبانت یاد بده هر لبی ارزش بوسیدن ندارد.
به پاهایت یاد بده هر راهی ارزش رفتن ندارد ، به آن دو بیاموز که به رفتن عادت نکند .
به دستانت یاد بده که هر دستی ارزش لمس کردن را ندارد.
به قلبت بیاموز همیشه عاشق باشد ولی عاشق هر کسی نباشد
عشق من s
تهیه شده توسط : امیدرضا0722
پيوندها
|
|||
![]() |